بی خبر

ساخت وبلاگ

دوستان شرح پریشانی من گوش کنیدداستان غم پنهانی من گوش کنیدقصه بی سر و سامانی من گوش کنیدگفت وگوی من و حیرانی من گوش کنیدشرح این آتش جان سوز نگفتن تا کیسوختم سوختم این راز نهفتن تا کیروزگاری من و دل ساکن کویی بودیمساکن کوی بت عربده‌جویی بودیمعقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیمبسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیمکس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبودیک گرفتار از این جمله که هستند نبودنرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشتسنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشتاینهمه مشتری و گرمی بازار نداشتیوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشتاول آن کس که خریدار شدش من بودمباعث گرمی بازار شدش من بودمعشق من شد سبب خوبی و رعنایی اوداد رسوایی من شهرت زیبایی اوبسکه دادم همه جا شرح دلارایی اوشهر پرگشت ز غوغای تماشایی اواین زمان عاشق سرگشته فراوان داردکی سر برگ من بی سر و سامان داردچاره اینست و ندارم به از این رای دگرکه دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگرچشم خود فرش کنم زیر کف پای دگربر کف پای دگر بوسه زنم جای دگربعد از این رای من اینست و همین خواهد بودمن بر این هستم و البته چنین خواهدبودپیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ستحرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ستقول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ستنغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ستاین ندانسته که قدر همه یکسان نبودزاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبودچون چنین است پی کار دگر باشم بهچند روزی پی دلدار دگر باشم بهعندلیب گل رخسار دگر باشم بهمرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم بهنوگلی کو که شوم بلبل دستان سازشسازم از تازه جوانان چمن ممتازشآن که بر جانم از او دم به دم آزاری هستمی‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هستاز من و بندگی من اگر اشعاری هستبفروشد که به هر گوشه خریداری هستبه وفاداری من نیست در این شهر کسیبنده‌ا بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 19:17

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد»به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت «بال» تنها غم غربت به پرستوها داداینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیستغربت آن است که «یاران» ببرندت از یادعاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شادچشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ایاشک آن روز که آیینه شد از چشم افتادفاضل نظریموضوعات مرتبط: شعر معاصر بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 19:17

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابیچه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابیبه چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمدبزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابینفس خروس بگرفت که نوبتی بخواندهمه بلبلان بمردند و نماند جز غرابینفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارمکه به روی دوست ماند که برافکند نقابیسرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتدکه در آب مرده بهتر که در آرزوی آبیدل من نه مرد آنست که با غمش برآیدمگسی کجا تواند که بیفکند عقابینه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاریتو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابیدل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدیعجبست اگر نگردد که بگردد آسیابیبرو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کنکه هزار بار گفتی و نیامدت جوابیسعدیموضوعات مرتبط: شعر کهن بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 7:38

سرمست درآمد از درم دوست لب خنده زنان چو غنچه در پوست چون دیدمش آن رخ نگارین در خود به غلط شدم که این اوست رضوان در خلد باز کردند کز عطر مشام روح خوش بوست پیش قدمش به سر دویدم در پای فتادمش که ای دوست بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 21 دی 1399 ساعت: 20:45

من و جام می و معشوق، الباقی اضافات استاگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات استمرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیستتو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کنشکا بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 21 دی 1399 ساعت: 20:45

مپرس شادی من حاصل از کدام غم است
که پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم است

زیان اگر همه ی سود آدم از هستی ست
جدال خلق چرا بر سر زیاد و كم است

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه کاخ تو را خاک میکند ستم است

خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست
بهانه ی همه ظالمان شبیه هم است

کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است

تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است


فاضل نظری 

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 98 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 22:31

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفتطلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شدو در حوالی شب های عید، همسایه!صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!همان غریبه که بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 97 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 22:31

من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه

تیرم به خطا می‌رود اما به هدر نه!

دلخون‌ شده‌ی وصلم و لب‌های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر، نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!

بدخلقم و بدعهد و زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است! مگرنه؟

یک بار به من قرعه‌ی عاشق شدن افتاد

یک بار دگر، بار دگر، بار دگر … نه!

 

 

فاضل نظری

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 131 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 4:28

سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است

ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است

گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

 

 

فاضل نظری

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 144 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 4:28

راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کار بی خبر...ادامه مطلب
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : poemcloob بازدید : 109 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 4:28